ماجرای تهران رفتن
سلام قندک من
بالاخره یه فرصت کوچک پیدا کردم که به خونه اینترنتی گل پسرم سر بزنم
امروز میخوام برا پسر نازم آقا محمد حسین جریان رفتن به تهران رو تعریف کنم:
قرار ما با خانم دکتر مصدق این طوری بود که مامان 15 روز قبل از عمل یعنی 15 شهریور تهران باشه.
ولی از اونجایی که مامان دلش نمی اومد بابا رو تنها بزاره و از طرف دیگه علاقه ای به آوارگی تو تهران نداشت و مامان جون(مامان مامان) باید خونه و زندگیش رو ول میکرد و با مامان می آمد و خونه مامان جون آواره میموند قرار شد یک هفته قبل یعنی 22 شهریور مامان عازم تهران بشه.
خلاصه دو روز قبل مامان جون و خاله مامان اومدن و ساک گل پسر رو جمع کردن موند ساک مامان که اصلا توان و حوصله ای برا جمع کردن ساک خودش نداشت.
شب قبل از رفتن به تهران مامان به شدت کمر درد و پهلو درد داشت به طوری که تا صبح نتونست بخوابه ولی دلش هم نیومد آقای پدر رو بیدار کنه تا برن بیمارستان تا نزدیک های صبح که مامان خوابش برد و کمی حالش بهتر شد.
صبح زود بابایی رفت و حلیم گرفت بعد از صبحانه مامان نشست رو صندلی و به بابا فقط گفت که چه چیزهایی رو توی ساک بزاره.
خلاصه ساک گل پسر موند تو خونه تا هفنه بعد که بابا قرار بود بیاد تهران ساک رو بیاره و مامان و بابا راه افتادن برن که مامان هنوز نگران دل دردهای شب قبل بود به بابا گفت بریم بیمارستان آیت ا.. موسوی(تنها محلی که امکان توکو وجود دارد) تا یه نوار قلب از گل پسر بگیرن تا با خیال راحت مسیر رو بگذرونن.
مامان که وارد بیمارستان شد گل پسرم داشت حرکت می کرد به همین دلیل شکم مامان سفت شده بود خانم مامایی که اونجا بود یه دست به شکم مامان زد و گفت:
خانم شما انقباض زایمان داری احتمالا دهانه رحمت باز شده بخواب معاینه کنم.
مامان خیلی نگران شد از طرف دیگه میترسید نکنه کیسه آب پاره بشه
خلاصه خانم ماما معاینه کرد و گفت چیزی نیست و دهانه رحم باز نشده
بعد مامان رفت برای نوار قلب,
خانم ماما: تپش قلب بچه خیلی بالاست کمی مایعات بخور و قدم بزن اگه پایین نیاد باید بستری بشی
مامان:
بابا:
خانم ماما:
بعد از خوردن مایعات هم تپش قلب شما گل پسر پایین نیومد البته من به خانم مامایی که اونجا بود گفتم که حرکات پسر من خیلی زیاده و خودم این رو احساس میکنم برا همینه که تپش قلب پسری بالا نشون میده ولی خانم قبول نرد و بعد از مشورت تلفنی با رزیدنت گفت باید بستری بشی
مامان: من بستری نمیشم
بابا:
خلاصه با رضایت خودمون از بیمارستان خارج شدیم.
تو راه با بابا قرار گذاشتیم که به مامانی چیزی نگیم چون زود نگران میشه و دست پاچه میشه
بعد از برداشتن خاله و مامانی راه افتادیم به طرف تهران
بین راه بابا که حسابی دلش جوجه کباب میخواست از خیر مرغ خوشمزه ای که مامانی پخته بود گذشت و همه رو مهمون جوجه کرد و از آرامش من سوء استفاده.
وقتی رسیدیم تهران مستقیم رفتیم بیمارستان صارم و اونجا هم دوباره نوار قلب از پسر کوچلومون گرفتن و دکتر متخصص زنان با خونسردی گفت به خاطر حرکات زیاد پسرتون تپشش بالا نشون میده و اگر نه بیس تپش در حد نرمال هست.
بابا:
من:
خدایا شکرت از نگرانی در اومدیم.